پارسا جونپارسا جون، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 11 روز سن داره

برای عزیزترینمان

فکر کنم تکون خوردنتو احساس کردم

سلام عزیزم الان که داشتیم با خاله فاطمه همون همکارم که گفتم هوامو داره تایپ یه آقایی رو انجام میدادیم من یهو احساس کردم یه چیزی تو دلم تکون خورد فکر کنم تو ناقلا بودی که میخواستی به مامانی نشون بدی که هستی خیلی دوست دارم تکون خوردنتو بیشتر احساس کنم چون اونجوری یه ذره خیالم راحت میشه و می فهم که گل من سالمه که میتونه خودشو تکون بده یازده خرداد باید دوباره بریم پیش خانم دکتر آخ جون دوباره صدای قلبتو می شنوم در ضمن مامانی چند شب پیش زنگ زد و گفت که شاید بیست و پنجم خرداد عروسی خاله زهرا و سمیه باشه من موندم چیکار کنم آخه خانم دکتر میگه مسافرت زیاد برام خوب نیست از طرفی اگه بریم کاشمر دیگه فکر نکنم من و تو برگردیم اونجوی باز بابا محسن تنها میمو...
28 ارديبهشت 1390

دیشب خوابتو دیدیم

سلام گلم دیشب منو بابایی خونه عمه نصیره خوابیده بودیم نمیدونم چرا تازگی ها شبا اصلاً خوابم عمیق نمیشه با همین وجود دیشب خواب تو ناز نازی رو دیدم نمیدونم دختر بودی یا پسر ولی من داشتم لباسای تو کوچولوی ناز رو میشستم به بابا محسنم تو خواب سفارش میکردم که بهت غذا بده تو خواب بهش میگفتم که بچه گرسنه است .... ببین مامانی تو هنوز به دنیا نیومدی چقدر به فکرته وقتی صبح برای بابا محسن تعریف کردم کلی ذوق کرد و گفت جونننننم منو و بابایی خیلـــی دوست داریم خیلـــــی
24 ارديبهشت 1390

دلم می خواد هر چه زودتر تکون خوردنتو احساس کنم

سلام مامانی دوست دارم هر چه زودتر تکون خوردن تو نی نی نازمون رو احساس کنم مثل شنیدن صدای قلبت که برام یه رویا شده بود و بالاخره اتفاق افتاد اینم برام رویا شده البته میدونم که به زودی انشالله برام اتفاق میفته آخه همه میگن تو این هفته از بارداری مامانا میتونن تکون خوردن نی نی شون رو احساس کنن امیدوارم منم بتونم البته احتمال داره تا هفته بیستم هم طول بکشه خب اشکالی نداره چاره ای نیست دیگه صبر میکنم تا موقعش برسه بوس بوووووس
21 ارديبهشت 1390

تولد بابا محسن

سلام عزیزم ٣٠ اردیبهشت تولد بابا محسنه امسالم مثل هر سال خودم تنها براش تولد میگیرم البته تنها که نه آخه تو هستی و وجود داری ولی خب پیشمون که نیستی هنوز به این دنیای بزرگ وارد نشدی انشاالله سال دیگه با هم برای بابا محسن تولد میگیریم راستی چند شب پیش دایی علی زنگ زده بود و می پرسید که تو دختری یا پسر ما هم گفتیم هنوز نمیدونیم الان دایی علی زیاد بزرگ نیست و فقط ١٢ سالشه عزیزم امروز بابا محسن سرویس داشت به همین خاطر به من گفت که خودم برم خونه منم اصلاً حوصله تنهایی رفتن رو ندارم ولی خب چاره ای نیست . I Love You
20 ارديبهشت 1390

بهترینم سلام

امروز دوباره دلم هوای این رو کرده که برانی نی نازم بنویسم دلم خیلی برات تنگ شده برای شنیدن صدای ناز قلب کوچولوت بابا محسنم میگه ای کاش میتونستیم از اون دستگاهی که خانم دکتر داره بگیریم و هر شب صدای قلب نازت رو بشنویم گلم خیلی دوست دارم زودتر ببینم عزیز من چه شکلیه شاید شبیه من باشی شایدم شبیه بابا محسن در هر حال برای هر دو تامون خیلی عزیزی عزیزم .....   دوست دارم زودتر بریم خونه خودمون و من و بابا محسن اتاقتو برات آماده کنیم دوست دارم فراووووون  
18 ارديبهشت 1390